23 October 2006

...
فردا و فردا و فردا، باگام های کوتاه، از روزی به روزی، تاکه بسپارد به پایان رشته طومـار هردوران. و دیروزان و دیروزان، کجـا بودست ما دیوانگان را جز نشانی از غبــار اندوه راه ِمرگ. فرومیر، ای شمعک، فرومیـر، آی،که نباشد زندگــانی هیچ الاّ سایه ای لغزان و بازی های بازی پیشه ای نادان که بازد چندگاهی پرخروش و جوش نقشی اندرین میدان و آنگه هیـچ

زنده گی افسانه ایست کـز لب شوریده مغزی گفتـه آید سر به سر خشم و خروش و غرش و غوغـا ، لیک بی معنــا
[مکبث،پرده پنجم ][ترجمه داریوش آشوری]

3 comments:

Anonymous said...

فرداهم روزيست مثل امروز

Anonymous said...

سر به سر خشم و خروش و غرش و غوغا...
اگه اینطوری باشه شاید قابل تحمل تر به نظر بیاد...
خوشبختم از آشناییتون

Anonymous said...

زندگي، اگه آدم(ع) گناه نمي كرد
و آدما هم، همينطور
قشنگه، چون معمارش نازيبا نيافريده
ما زشتش مي بينيم و بي معنا
با مهر
مهدي