....
.
ماریا دختر خشمگین و سردیست
با موهای بورو انگشتانی کشیده که بوی سیگار میدهند
ماریا نمیداند انگشتانش برای پیانوزدن آفریده شده
ماریا فقیر نیست ، ولی برای زنده بودنش سختی میکشد
ماریا عاشق نیست
با هر مرد خشنی که بتواند تحقیرش کند میخوابد
وقتی سنگینی دست های بیرحمشان را روی سینه هایش حس میکند سرش را می چرخاند و دنیا را وارونه نگاه میکند
. و هیچ گاه دستانش را پشت کمر مرد قفل نمیکند
و میداند درونش تاریک است
و نمیداند چرا از تاریکی میترسد
ماریا از دیوارها متنفر است
و عاشق سنگریزه های کنار خانه های مردم
،و عاشق لباس سیاه گران مغازه ی خیابان سوم که دامنش صاف است و چین ندارد
و میداند مانکن درون مغازه تنها دو بند سبک روی شانه هایش سنگینی میکند
و میتواند نگاه سرد مانکن سیاه پوش را بخواند
و در جواب سرش را برگرداند
ماریا دوستان زیادی ندارد
ماریا از بلندی میترسد
ولی عاشق مه کنار ساحل است
ماریا یک بار عاشق مردی شد
که کنار ساحل با او خوابید
و او را به ماسه ها فشار داد
و دستانش را پیچاند
و او را بوسید
مرد مثل تمام مردهای دیگر زندگی ماریا او را تحقیر کرد
ولی ماریا عاشق شد
به بلندی رفت
چشمانش را بست
و تمام مردنش چند ثانیه بیشتر طول نکشید
بی آنکه بداند
انگشتانش
برای پیانو زدن آفریده شده بودند
و لباس مانکن سیاه پوش خیابان سوم
آن شب به فروش میرفت
.
.
1 comment:
درستایش خیانت و انگشتان شیشهای عشق
محاصره (Besieged)
داستان فیلم:
شاندورایی پرستاری است که در مرکز نگهداری کودکان معلول در یک شهر کوچک از کشورهای آفریقا، کار میکند . همسرش، وینستن معلم کودکان روستا است. نظامیان، شوهرش را به دلیل حرفهایش در سرکلاس، به زندان میاندازند. شاندورایی برای تحصیل در رشته پزشکی، به رم میرود و برای تامین مخارج تحصیل، در منزل آهنگساز انگلیسی به نام کینسکی، خدمتکار میشود. کینسکی دلباخته شاندورایی میشود و عشقش را به او ابراز میکند. شاندورایی پاسخ رد میدهد . کینسکی اصرار میکند و از او میخواهد راهی برای جلب محبتش به او پیشنهاد کند. شاندورایی از او میخواهد کاری کند که شوهرش از زندان آزاد شود. کینسکی هر چه در توان دارد به کار میگیرد تا شوهر شاندورایی را آزاد کند. همزمان به خاطر او قطعهای با الهام از ریتمهای آفریقایی میسازد. کینسکی در راه نجات شوهر شاندورایی، پردههای اتاق، مجسمههایش و حتی پیانو خود را میفروشد. به شاندورایی خبر میدهند که شوهرش آزاد شده است و فردا پیش او میآید. شاندورایی در برابر تلاشهای عاشقانه کینسکی مدهوش میشود . او آنقدر شراب میخورد تا بتواند از کینسکی تشکر کند. کینسکی که میداند فردا شاندورایی، او را ترک میکند خود را مست میکند و به حانه میآید و به روی تختش میافتد. شاندورایی پیش او میآید و با او همآغوش میشود. صبح، همسر شاندورایی زنگ در را فشار میدهد در حالی که شاندورایی و کینسکی در آغوش هم خفتهاند و نمیدانند که باید در را باز کنند یا نه؟
Post a Comment