09 December 2007


.
.
خاطره ی دلبرکان غمگین ِ من

خاطره ی دلبرکان غمگین ِ من با نام ِ شایسته ترِ ِ" روسپیان غم زده ی ِمن " از جناب مارکز تنها چیزی بود که توی این روزهای پر مشقت می تونست مرهمی بر روح خسته ام باشه .ـ
...
کتاب درباره ی روزنامه نگاری یه که همه ی عمرش را بی زن و فرزند در تنهایی گذرانده و در نود سالگی بار دیگر عشق را تجربه میکند و ...ـ
....
رمان شرح ماجراهای یک سالی است که طی آن روزنامه نگار سالخورده تلخ ترین عذاب ها را تاب می آورد تا به دلپذیرترین شادکامی ها برسد و عشق ناب و پاک و بی چشمداشت را به مثابه والاترین موهبت کهنسالی از آن خود سازد.
....
می خواستم یه کوچولو درباره ی کتاب توضیح بدم ، دیدم
دکتر مهاجرانی و کافه کاناپه به اندازه کافی بهش پرداختند. ـ
- - - - - - - - -
پ ن 1 : چقدر این
سید ِ عزیز دوست داشتنیه... وقتی می بینم آدمی که تا چند صباح پیش حکم ران ِ عرصه ی فرهنگ ِ این مملکت بوده ، مث ِ ما می شینه رمان می خونه ، از اون لذت می بَرِه ،اینقدر با حوصله روی اون وقت می ذاره و نقد می کنه و به شعورِ مخاطبین ِش احترام می ذاره و منطقی جواب اونا رو می ده ...خیلی لذت می برم. واقعاً چقدر دوست داشتنیه. ـ
پ ن 2 : دو هفته است می خوام این پُست رو بذارم ، نمی دونم چرا هر بار یه مشکلی پیش می آد که نمی شه! ـ
پ ن 3 : این پست رو بدون اجازه ی خانم ِ "قصه های من و کتابام " گذاشتم !! ـ
پ ن 4 : چقدر كيف مي ده سرِ كلاس پست بذاري!!ـ



2 comments:

Anonymous said...

سلان وب لاگ خوبي داري
چرا براي برادرت نمي شود کامنت گذاشت؟

Anonymous said...

بايد کتاب قشنگي باشه