08 June 2008

...
..
..
خدا گفت : زمین سردش است. چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟
.لیلی گفت : من
.خدا شعله ای به او داد.لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت
.سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد .لیلی هم
.خدا گفت: شعله را خرج کن . زمینم را به آتش بکش
.لیلی خودش را به آتش کشید.خدا سوختنش را تماشا می کرد
.لیلی گُر می گرفت ،خدا حظ می کرد
.لیلی می ترسید آتشش تمام شود
.لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد
.مجنون سر رسید.مجنون هیزم آتش لیلی شد
.آتش زبانه کشید. آتش ماند. زمین خدا گرم شد
.خدا گفت اگر لیلی نبود زمین من همیشه سرد بود

عرفان نظر اهاری
...
...

2 comments:

Anonymous said...

عاشقی راشرط اول ناله وفریاد نیست

تاکسی ازجان شیرین نگذردفرهادنیست

عاشقی مقدور هرعیاش نیست

غم کشیدن صنعت نقاش نیست

Unknown said...

چو جان فدای لبت شد٬خیال میبستم
که قطره ای ز زلالش به کام ما افتد

خیال زلف تو گفتا :که جان وسیله مساز
کزین شکار٬فراوان به دام ما افتد